نیاش نامه 1
با تو می گویم ،با تو سخن می گویم
ای خدایی که می گویند در این نزدیکی هستی .
شنیده ام که هستی از آن توست،با همه بزرگی اش ،با هر چه که دارد .
پس تو را سپاس
الحمد الله الرب العالمین
شنیده ام که بزرگی ،همه می گویند و همه می گویند که من کوچکم نه مثل قطره و دریا و نه مثل هر چیز دیگر.
الهی تو بزرگی و من کوچکم
خدایا به بزرگی آنچه که هستی
وبه کوچکی آنچه که هستم
تنها تو را می پرستم
ایاک نعبد و ایاک نستعین .
الهی و ربی من لی غیرک
خدایا نمی خواهم از کنار گل واژه زندگی صمٌ بکم بگذرم
می خواهم تا دراین صحنه یکتای هنرمندی ام بخوانم نغمه بودنم را و نغمه زندگی را .
می خواهم با واژه های ساده زندگی کنم با واژه های ساده ای که نقش عشق را آفریدی و من درتلاش تا ازآن هزار چهره عشق دریابم واژه ساده بنده گی را .
پس خدایا به من چشمی عطا کن تا ببینم نه چشم ظاهر بین دنیا پرست و گوشی که بشنوم نه گوشی که مهر قهر تو را خورده باشد ،گوشی که بشنوم آنچه را که باید بشنوم و قلبی سلیم و زبانی تا بگویم تفسیر واژه زندگی را و گام های تا قدم بردارم برای آنچه که رضای تو در آن است
اهدنا الصراط المستقیم .
کابل – سنبله 87
بی ترانه
باران
باز باران
لیک بی ترانه
خشم ابرهای زمانه
می خورد بربام خانه
-
قصه می کرد مادر
هان یادم آمد
کودکی چند ساله بودم
دور گشتم ز خانه
و گه گه پشت سر،هم نظر کردم
تاببینم آیا پیداست خانه ؟
و دل یاد پدر می کرد
که می رفت بر سر ایوان
و می ایستاد و نگه می کرد
غرش آن رعد های سرخ دیوانه
همچنان قصه می کرد مادر
و یاد ایام کهن می کرد و می گریست
که در روز باران
جای پدر خالی است بر سر ایوان
هان باران !
باز باران
لیک بی ترانه
بهار 84- تهران
صدای گریه فرهاد
مرد تنهایی
همان کهن آواره رنجور
همو ایستاده در مرداب زمان
احساسش حس بی حسی است
همو قلم فرسوده بر سطر سطر این بیستون تاریخ !
حکایت می کند از شیرین و فرهاد خویش ؟
مرد تنهایی
حکایت کن !
-
زمین سرد است و افسرده
کوچه ها از فرط تنهایی
در سکوت خویش
چون مردگان که فتاده اند در گور خویش
رنگ ز رخ باخته از وحشت سنگینی شب
شیرین دختر افسانه های من
که چهرش چون ماه
که پاک است چون رود
جهانی مات از پیچ و تاب زلف و خم ابروهاش
-
زمین سرد است و افسرده
شیرین ، پای آن نانجیب دیوار مردمان دون ، پابرهنه ایستاده
(( ودر و دیوار به هم ریخته شان بر سرش می شکند ))
نه از رخ چون ماهش هیچ پیدا
نه از پیچش زلف
نه از خم ابروهاش
آه!
شیرینم فتاده در شط بی فرهنگی خسروها
-
و شیرین با خط میخی اش می نویسد بر سطر کتیبه های پست فطرت تاریخ
راز مرگ خویش ،از برای عاشقش فرهاد
شاید بشنوید از بیستون امشب
صدای گریه فرهاد
خرداد 85 کاشان