خاکستر عشق

شعر و داستان

خاکستر عشق

شعر و داستان

غم و عشق

گاهی مثل سنگ ، سنگ می شوم ،نمی شود .

مثل تمام خلق بی رنگ می شوم ، نمی شود .

من در انتظار رهگذار کوچه ام

یک شب بیاید و میهمانمان شود نمی شود .

آفتاب لب بامیم و هیچ بعید نیست

فردا که شد بانک رحیل مان زنند ، نمی شود ؟

تنها یک لحظه در جیب خود فرو برو

عشق و غمت که یکجا جا نمی شود .

غم عشق ات در نهانخانه دل جای گرفت

عشق آمد و گفت : غم جا نمی شود .

اسد 87- کابل

رادیو و تلویزیون راه فردا

وطن

وطن

وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت .

لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت .

پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد حزین

مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت .

کودک شیرین سخنی گفت :پدر

بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت .

مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه

نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت .

از یار سوخته دل سرو قامت نوباوه من هیچ نماند .

جز دستمالی و دفترچه خاطرات و نگاهی که در آن هیچ نگفت .

مادرم گفت : پسرم وقت نماز

پند داد و مهر و تسبیح و قلمی و دگر هیچ نگفت .

شاعر سوخته دیار طبع روان گفت :وطن

خاموش شد و در مصرع بعد دگر هیچ نگفت .

آبان 85- کاشان

وطن

وطن

وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت .

لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت .

پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد هزین

مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت .

کودک شیرین سخنی گفت :پدر

بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت .

مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه

نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت .

از یار سوخته دل سرو قامت نوباوه من هیچ نماند .

جز دستمالی و دفترچه خاطرات و نگاهی که در آن هیچ نگفت .

مادرم گفت : پسرم وقت نماز

پند داد و مهر و تسبیح و قلمی و دگر هیچ نگفت .

شاعر سوخته دیار طبع روان گفت :وطن

خاموش شد و در مصرع بعد دگر هیچ نگفت .

آبان 85- کاشان