-
بگو سرزمین من
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 19:50
سرزمین من سرزمین افسانه های رنج تن فرسوده تاریخ جدال حس کودکان با قلب های سنگ آه و نواهای خسته از تذویر خسته از نیرنگ پینه دوز تحفه های شرق فریاد طعنه خورده دژخیم زخم های کهنه بی مرحم فرهنگ چشم های انتظار و کودکان بی قرار فرزندان هجرت هاجر زجرکش پیران کهنه کار بی تدبیر بگو بگو ای قصه گوی قصه های شرزه شیران بی سنگر بگو...
-
حس بهار
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 23:56
حس بهار خوش خبر باشی! نسیم صبح دلگیر بهاری کز آن بالا کوه چه خرامان طرف چمن می آیی آیا خبری هست بدست ؟ از آن پیر کهن سال ابر بهاری صحبتی نیست ز آن داغ دل غمگین اش و ناله و فریاداش که پیچد از کوه به کوه و گهی ریزد شالوده احساس آسمان را به زمین خبر از لاله به من اینطور رسید: که سحر طرف چمن ، در دروازه اوهام زمین چند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 16:32
غم و عشق گاهی مثل سنگ ، سنگ می شوم ،نمی شود . مثل تمام خلق بی رنگ می شوم ، نمی شود . من در انتظار رهگذار کوچه ام یک شب بیاید و میهمانمان شود نمی شود . آفتاب لب بامیم و هیچ بعید نیست فردا که شد بانک رحیل مان زنند ، نمی شود ؟ تنها یک لحظه در جیب خود فرو برو عشق و غمت که یکجا جا نمی شود . غم عشق ات در نهانخانه دل جای...
-
وطن
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 16:27
وطن وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت . لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت . پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد حزین مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت . کودک شیرین سخنی گفت :پدر بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت . مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت ....
-
وطن
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 16:26
وطن وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت . لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت . پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد هزین مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت . کودک شیرین سخنی گفت :پدر بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت . مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت ....
-
دنیای من
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:30
دنیای من پیش ام یک کاغذ و قلم و صد قاب پنجره است . قصد ام یک بیت غزل و سوز حنجره است . بیرون از اتاق من پر از هیاهو است . جنگ و نفاق و کینه و دنیای واهی است . دنیای من درون همین سینه خفته است . بی غم زغم و گاهی پر از حواشی است . بیرون ز من دنیای مصوﱠر ، خیالی است . هر چه هست ، زیبا است ولیکن خیالی است . درون این اتاق...
-
لحمه ای سکوت
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:28
لحمه ای سکوت . نغمه های من بی دلیل می میرند . بی آن که چک چک واژه آب را لمس کرده باشند گاهی سکوت هم برایم بی معنی می شود . انگار نمی فهمم . نمی دانم . گاهی با زبان سنگ سخن می گویم گاه از زبان لاله ای وحشی و گاه از زبان خودم از زبان خودم که نا مفهوم است و هیچ کس نمی فهمد . کاش همیشه از زبان دیگری سخن می گفتم و اینک که...
-
سلام
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:26
سلام سلامم را پذیرا باش تو ای تنهای طغیانگر و دینم را به دار آویز تو ای دنیای عصیانگر منم گم گشته کشتی که جوید ساحل دریا بیا نجاتم ده از این طوفان جولانگر و در شهری که آشوب و بلوا کرد چشمانت توای ضحاک و من، یک مرد آهنگر تو یک شب خاطرم را سخت آزردی و اینک می سپاریم به این بازار سودا گر و آن دم که در کار عاشقی مصروف...
-
مناجات
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:24
مناجات ای آفریننده هستی ، زندگی چیست ؟ اختیارم را از کجا آورده ام ؟ منی که قدرت رام نمودن اسب چموش هوس هایم را ندارم در تاریکی های این دنیا رهایم مکن و چراغ هدایتت را بر من خاموش مگردان . معبودا بیاموز مرا تا از رعشه قلم خویش صراط سرخ مستقیمی رسم کنم تا مسیر عبودیتم باشد خداوندا مرا در بته آزمایش خویش بیاموز و با پتک...
-
مناجات
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:24
مناجات ای آفریننده هستی ، زندگی چیست ؟ اختیارم را از کجا آورده ام ؟ منی که قدرت رام نمودن اسب چموش هوس هایم را ندارم در تاریکی های این دنیا رهایم مکن و چراغ هدایتت را بر من خاموش مگردان . معبودا بیاموز مرا تا از رعشه قلم خویش صراط سرخ مستقیمی رسم کنم تا مسیر عبودیتم باشد خداوندا مرا در بته آزمایش خویش بیاموز و با پتک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 10:24
مناجات ای آفریننده هستی ، زندگی چیست ؟ اختیارم را از کجا آورده ام ؟ منی که قدرت رام نمودن اسب چموش هوس هایم را ندارم در تاریکی های این دنیا رهایم مکن و چراغ هدایتت را بر من خاموش مگردان . معبودا بیاموز مرا تا از رعشه قلم خویش صراط سرخ مستقیمی رسم کنم تا مسیر عبودیتم باشد خداوندا مرا در بته آزمایش خویش بیاموز و با پتک...
-
نقش یک قالین
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 23:16
نقش یک قالین می برد دست میان چله قالین دختر افسانه های من ، دختر قالین می پیچد تارو پوداش را تنگ در تنگ می برد خود را از این دنیای بی آهنگ می بافت نقش مرد تنها ، می کشد آه آه از این دنیای بی آرنگ وز میان چهره اش می تابد لبخند آشنایی گرم وز قضا پیدا است در چشمانش ذره های شرم چنگ می زند بر تار سرنوشت خویش می کشد فریاد...
-
خاطره
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 23:06
خاطره دیشب خواهرم دفتر خاطراتم را باز کرد قرعه خورد، از کودکی آغاز کرد یادم آمد ،بابا آب داد ناظم آمد گوشمان را تاب داد شب بود ،ماه پشت ابر بود امین و اکرم اما هنوز درخواب بود چوپان دروغگو خود را در خواب کرد گرگ آمد و گله را در باد کرد هیچ کاج ، کاج را یاری نکرد جز کابل ها ،کس ما را یادی نکرد معلم دست به دست هم دهیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 00:17
سر وجود ای که لبخند آرایش لب های توست آب روشنی اش برگرفته ز چشمان توست ای صاحب الامر،کاین کعبه قدمگاه توست زینت شب، گرد ره پای توست چند صباحی است ز عدم به وجود آمدم وجود سر وجود ز وجود تو آموخته ام ای وجودت سر وجود وجود از عدم بی لقاء روی تو کاش نشود وجودم عدم عذر مکن بهر آمدنت که گنه کاره ای گنه تو بکردی!که دل ز کفم...
-
باد می خواند مرا
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 00:11
باد می خواند مرا باد می خواند مرا در سکوتی سرد و هول انگیز کس نیست شود یارای هجوم گرم یک لبخند باد می خواند مرا لیک نیست مرا آوای یک لبیک شاید از وحشت یک تردید می ترسم شاید از بوه بوهه چند اشک همه مردم شهر می گویند : فلانی ترسید باز باد می خواند مرا یک قدم پیش نه باز پس باز می مانم و چند تردید شاید این بار مرا به شهرک...
-
بودای سنگین تن
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 00:05
بودای سنگین تن یادگارم از روزگارانی اینچنین غبارآلود مانده از میراث نیاکانم ،اینچنین بی رنگ جبه جبری مشکین تن ،سرخ و اینک سبز داشتم و دارم ،آنک و اینک تن - دیدگان تاریخ اینچنین مشکین رنگ گرم وسرد روزگاران کهن دیده اندر تن من پاسبان شبهای تاریکم - دیده بودم شوخی کودکان اینچنین بی شرم لیک ،بسته بود دست و پایم سخت بر سنگ...
-
یا صاحب الزمان (عج)
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 23:58
امان از دل گرفته . چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن؛تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی یک قطعه شعر از سردار شعر شیعه ؛مرحوم آقاسی خدمت تمام عاشقان و منتظران آقا امام زمان تقدیم می کنم خبر آمد ، خبری در راه است ... سرخوش آن دل که از آن آگاه است...
-
یک غزل
دوشنبه 1 مهرماه سال 1387 12:19
یک غزل دوباره شعرمی سرایم ،دوباره یک غزل شعرم پر از بهانه می شود،تنها برای یک غزل به نام هرچه لفظ عاشقانه است. تمام واژه های خوب من، فقط برای یک غزل زگیر و دار انظمام واژه ها، همین یکی ترانه است بخوان ،بخوان ترانه را برای یک غزل تو به خشکسالی شب های سرد عاطفه بخند بخند به انزوای داستان خوب یک غزل (تنها) به جرم رسیدن...
-
نیایش ۱
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 11:02
نیاش نامه 1 با تو می گویم ،با تو سخن می گویم ای خدایی که می گویند در این نزدیکی هستی . شنیده ام که هستی از آن توست،با همه بزرگی اش ،با هر چه که دارد . پس تو را سپاس الحمد الله الرب العالمین شنیده ام که بزرگی ،همه می گویند و همه می گویند که من کوچکم نه مثل قطره و دریا و نه مثل هر چیز دیگر. الهی تو بزرگی و من کوچکم...
-
بی ترانه
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 10:36
بی ترانه باران باز باران لیک بی ترانه خشم ابرهای زمانه می خورد بربام خانه - قصه می کرد مادر هان یادم آمد کودکی چند ساله بودم دور گشتم ز خانه و گه گه پشت سر،هم نظر کردم تاببینم آیا پیداست خانه ؟ و دل یاد پدر می کرد که می رفت بر سر ایوان و می ایستاد و نگه می کرد غرش آن رعد های سرخ دیوانه همچنان قصه می کرد مادر و یاد...
-
صدای گریه فرهاد
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 15:58
صدای گریه فرهاد مرد تنهایی همان کهن آواره رنجور همو ایستاده در مرداب زمان احساسش حس بی حسی است همو قلم فرسوده بر سطر سطر این بیستون تاریخ ! حکایت می کند از شیرین و فرهاد خویش ؟ مرد تنهایی حکایت کن ! - زمین سرد است و افسرده کوچه ها از فرط تنهایی در سکوت خویش چون مردگان که فتاده اند در گور خویش رنگ ز رخ باخته از وحشت...
-
تیک تیک
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 11:50
تیک تیک تیک تیک کیست می کوبد این درب زمان ؟ همه جا تاریک است ! ثانیه ها خاموش کودک آواره رویا وقت خواب ریا ازپس یک لبخند پشت دیوار نگاه در پی ثانیه ها می گردد لیک... نیمه شب مرغ خیال از قفس ذهن می رهد . می کند پرواز می کند آواز می نشیند به همان بام که زمان پهن کرده است دام تیک تیک کیست می کوبد این درب زمان ؟ همه جا...
-
دریغ
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 16:24
دریغ دریغ اشکی ز دیده مسکین ، حالی که دلم تنگ شده است آه ! داد و فریاد ز دهر،کمیت عاطفه ها لنگ شده است نمانده هیچ شعوری و شعری، کجا مانده شرافت فرهاد تمام دلخوشی دنیا وقتی ، فقط شنیدن آهنگ شده است چه سود طاووس و پلنگ و آهوی وحشی را وقتی کبوتر با کبوتر، باز با باز همرنگ شده است ز فرط هیاهوی بادیه نشینان فلک ز کاخ برخیز...
-
عبور
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 16:13
عبور صبح نوری از پنجره عبور خواهد کرد و پروانه های عاشق را صبور خواهد کرد فردا دوباره شروع می شود،روز از نو روزی از نو و او زیبا ترین ترنم هستی را مرور خواهد کرد نمی دانم چه حکایت تلخی است که پروانه ها می ترسند شمع عشاق بی جهت غرور خواهد کرد تمام کلکین های شهر باز اینک به گوش! باد صبا عبور خواهد کرد دوباره دلم گرفت از...
-
مرد پائیزی
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 15:28
مرد پائیزی مرد پائیزی یکه و تنها کوله بارش بر دوش شب چراغی در دست رهسپار است او درشب تاریک تا بیدار کند فصل خفته پائیز ! - او زمین را نوازش می کرد و در گوش باد می خواند و گوش می داد نغمه های آب و دل می باخت به عشوه های جوانه های جو - خسته و تنها تکیه بر تک درختی پیر تا تماشا کند رقص برگان زرد در سرود باد ! - باغ...