خاکستر عشق

شعر و داستان

خاکستر عشق

شعر و داستان

تیک تیک

تیک تیک

تیک تیک

کیست می کوبد این درب زمان ؟

همه جا تاریک است !

ثانیه ها خاموش

کودک آواره رویا

وقت خواب ریا

ازپس یک لبخند

پشت دیوار نگاه

در پی ثانیه ها می گردد

لیک...

نیمه شب

مرغ خیال

از قفس ذهن می رهد .

می کند پرواز

می کند آواز

می نشیند به همان بام

که زمان پهن کرده است دام

تیک تیک کیست می کوبد این درب زمان ؟

همه جا تاریک

ثانیه ها ... 

افسوس !

اردیبهشت ۸۵ - کاشان

دریغ

دریغ

دریغ اشکی ز دیده مسکین ، حالی که دلم تنگ شده است

آه ! داد و فریاد ز دهر،کمیت عاطفه ها لنگ شده است

نمانده هیچ شعوری و شعری، کجا مانده شرافت فرهاد

تمام دلخوشی دنیا وقتی ، فقط شنیدن آهنگ شده است

چه سود طاووس و پلنگ و آهوی وحشی را

وقتی کبوتر با کبوتر، باز با باز همرنگ شده است

ز فرط هیاهوی بادیه نشینان فلک ز کاخ برخیز

که بیستون دل فرهاد ، کانون جنگ شده است

ز لطف بزم عافیت جمع مان جمع ،ولیکن چه سود !

وقتی دل آیینه ها همه از سنگ شده است

هی مگویید و زخم زبانش مزنید ((تنها )) را  

که جای هر زخم دلش ،جای نیش یک لبخند شده است .

عبور

عبور

صبح نوری از پنجره عبور خواهد کرد

و پروانه های  عاشق را صبور خواهد کرد

فردا دوباره شروع می شود،روز از نو روزی از نو

و او زیبا ترین ترنم هستی را مرور خواهد کرد

نمی دانم چه حکایت تلخی است که پروانه ها می ترسند

شمع عشاق بی جهت غرور خواهد کرد

تمام کلکین های شهر باز

اینک به گوش! باد صبا عبور خواهد کرد

دوباره دلم گرفت از غزل های نا تمام

غزل هایی که پروانه های شهر را شرور خواهد کرد

شب پروانه ها دوباره از نور می خوانند

نوری که صبح از پنجره عبور خواهد کرد

اردیبهشت ۸۷- کابل