خاکستر عشق

شعر و داستان

خاکستر عشق

شعر و داستان

خاطره

 

خاطره

دیشب خواهرم دفتر خاطراتم را باز کرد

قرعه خورد، از کودکی آغاز کرد

یادم آمد ،بابا آب داد

ناظم آمد گوشمان را تاب داد

شب بود ،ماه پشت ابر بود

امین و اکرم اما هنوز درخواب بود

چوپان دروغگو خود را در خواب کرد

گرگ آمد و گله را در باد کرد

هیچ کاج ، کاج را یاری نکرد

جز کابل ها ،کس ما را یادی نکرد

معلم دست به دست هم دهیم به مهر را مشق کرد

ننوشتیم و عاقبت عقده هامان باد کرد

کتاب خوب من یار مهربانم ،همکلاس باور نکرد

عاقبت مرد و قدرت خدا را باور نکرد

طوقی شعار همه با هم  را فراموش کرد

صیاد سر رسید و همه را خاموش کرد

باز روبه درس پیشین باز گشت

لیک این بار، خروس را درخواب گشت

آذر84- کاشان

سر وجود  

ای که لبخند آرایش لب های توست

آب روشنی اش برگرفته ز چشمان توست

ای صاحب الامر،کاین کعبه قدمگاه توست

زینت شب، گرد ره پای توست

چند صباحی است ز عدم به وجود آمدم

وجود سر وجود ز وجود تو آموخته ام

ای وجودت سر وجود وجود از عدم

بی لقاء روی تو کاش نشود وجودم عدم

عذر مکن بهر آمدنت که گنه کاره ای

گنه تو بکردی!که دل ز کفم برده ای

شرح غم ناگفته خویش به چاه گفته ام

به فضلت بگشای نامه سر بسته ام

بیا و آباد کن این ملک خرابات را

پر کن از ا شک و می وصل جام را

آدینه نزدیک است و صبرصرف انتظرم نیست

ای دل تپش ازچیست؟نظرم یارای نظرش نیست

مهر 85 – کاشان

باد می خواند مرا

 

باد می خواند مرا

باد می خواند مرا

در سکوتی سرد و هول انگیز

کس نیست شود یارای هجوم گرم یک لبخند

باد می خواند مرا

لیک نیست مرا آوای یک لبیک

شاید از وحشت یک تردید می ترسم

شاید از بوه بوهه  چند اشک

همه مردم شهر می گویند :

فلانی ترسید

باز باد می خواند مرا

یک قدم پیش

نه باز پس

باز می مانم و چند تردید

شاید این بار مرا به شهرک آمالم ببرد

همسفر قاصدکی

یا غرق شوم در امواج یک دریا

شوم همبستر یک ماهی

یا شاید با خود ببرد تا قله یک تقدیر و رها سازد در اعماق دره ای تاریک

باد می آید

می پیچد در گوش برگ و می گوید :

فلانی ترسید

با خود آهسته می گویم :

تو اگر جای من بودی

می شدی همسفر باد و می رفتی تا ناکجا آباد

و باز زمزمه ای مغموم

 که فلانی ترسید

شاید این تقدیر من است

تا در آمیزم با هر چه هست

با فریادی تلخ و غبار آلود

یا که سکوتی سرد و هول انگیز

بادا باد !

باد می خواند مرا !

دی  1387 – کابل

رادیو و تلویزیون راه  فردا