سرزمین من
سرزمین افسانه های رنج
تن فرسوده تاریخ
جدال حس کودکان با قلب های سنگ
آه و نواهای خسته از تذویر
خسته از نیرنگ
پینه دوز تحفه های شرق
فریاد طعنه خورده دژخیم
زخم های کهنه بی مرحم فرهنگ
چشم های انتظار و کودکان بی قرار
فرزندان هجرت هاجر
زجرکش پیران کهنه کار بی تدبیر
بگو
بگو ای قصه گوی قصه های شرزه شیران بی سنگر
بگو ای تربت خواهر . برادر.پدر .مادر
بگو چیست آنچه روح تو را با خاک وجودم می دهد پیوند ؟
سرطان ۱۳۸۸- کابل
حس بهار
خوش خبر باشی!
نسیم صبح دلگیر بهاری
کز آن بالا کوه
چه خرامان طرف چمن می آیی
آیا خبری هست بدست ؟
از آن پیر کهن سال ابر بهاری
صحبتی نیست ز آن داغ دل غمگین اش
و ناله و فریاداش که پیچد از کوه به کوه
و گهی ریزد شالوده احساس آسمان را به زمین
خبر از لاله به من اینطور رسید:
که سحر طرف چمن ، در دروازه اوهام زمین
چند قطره ز احساس بهار آمده بود
و من از حیرت اینکه چه ناوقت چرا ؟
سر برافراشتم ز بستر افلاک زمین خورده خاک
من ندانستم که چرا ؟
و چرا هیچ کسی بیدار نیست به اکرام انعام خدا
صبح زلف زمین به طراوت شبنم آراسته بود
و چند برگ ترنم به تماشای لق لق رود
چه سراسیمه و حیران
به کجا می رود این رود
با خود اندیشیدم
اینهمه نشتر چرا ؟
مرغابی بیشه
چند لحظه سکوت
و همهمه چند قطره احساس ...
ثور 1388- کابل
غم و عشق
گاهی مثل سنگ ، سنگ می شوم ،نمی شود .
مثل تمام خلق بی رنگ می شوم ، نمی شود .
من در انتظار رهگذار کوچه ام
یک شب بیاید و میهمانمان شود نمی شود .
آفتاب لب بامیم و هیچ بعید نیست
فردا که شد بانک رحیل مان زنند ، نمی شود ؟
تنها یک لحظه در جیب خود فرو برو
عشق و غمت که یکجا جا نمی شود .
غم عشق ات در نهانخانه دل جای گرفت
عشق آمد و گفت : غم جا نمی شود .
اسد 87- کابل
رادیو و تلویزیون راه فردا