وطن
وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت .
لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت .
پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد حزین
مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت .
کودک شیرین سخنی گفت :پدر
بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت .
مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه
نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت .
از یار سوخته دل سرو قامت نوباوه من هیچ نماند .
جز دستمالی و دفترچه خاطرات و نگاهی که در آن هیچ نگفت .
مادرم گفت : پسرم وقت نماز
پند داد و مهر و تسبیح و قلمی و دگر هیچ نگفت .
شاعر سوخته دیار طبع روان گفت :وطن
خاموش شد و در مصرع بعد دگر هیچ نگفت .
آبان 85- کاشان
وطن
وطنم سوخت در َآتش ، کس با من هیچ نگفت .
لیلی ام مرد به غربت ، کس با من هیچ نگفت .
پدرم گشت به زنجیر،خواهرم گشت شهید،خانه ای شد هزین
مردمان اینهمه دیدند ولی ، کس با من هیچ نگفت .
کودک شیرین سخنی گفت :پدر
بعد از آن مرد و دگر هیچ نگفت .
مادری زیر چادر آهسته گریست،نفری شد به راه
نیست شد و سوخت و رفت و به کس هیچ نگفت .
از یار سوخته دل سرو قامت نوباوه من هیچ نماند .
جز دستمالی و دفترچه خاطرات و نگاهی که در آن هیچ نگفت .
مادرم گفت : پسرم وقت نماز
پند داد و مهر و تسبیح و قلمی و دگر هیچ نگفت .
شاعر سوخته دیار طبع روان گفت :وطن
خاموش شد و در مصرع بعد دگر هیچ نگفت .
آبان 85- کاشان
دنیای من
پیش ام یک کاغذ و قلم و صد قاب پنجره است .
قصد ام یک بیت غزل و سوز حنجره است .
بیرون از اتاق من پر از هیاهو است .
جنگ و نفاق و کینه و دنیای واهی است .
دنیای من درون همین سینه خفته است .
بی غم زغم و گاهی پر از حواشی است .
بیرون ز من دنیای مصوﱠر ، خیالی است .
هر چه هست ، زیبا است ولیکن خیالی است .
درون این اتاق دنیای من چه عالی است
هر چند به خیال دیگران ، دنیای من خیالی است .
کابل – حوت 1387
رادیو و تلویزیون راه فردا