خاکستر عشق

شعر و داستان

خاکستر عشق

شعر و داستان

یا صاحب الزمان (عج)

 

 

امان از دل گرفته .  

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی  

چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی  

خلیل آتشین سخن؛تبر به دوش بت شکن  

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی  

 

یک قطعه شعر از سردار شعر شیعه ؛مرحوم آقاسی خدمت تمام عاشقان و منتظران آقا امام زمان تقدیم می کنم    

 

 

 

 خبر آمد ، خبری در راه است ...                        
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید 
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
عاشق لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط امان من است
ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما 

کی و کجا وعده ی دیدار ما 

دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی محشرکدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم

نظرات 1 + ارسال نظر
محمود شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.manoma.blogsky.com

سلام وبلاگ باحالی داری اگه خواستی با هم تبادل لینک کنی .
با نا( من و ما) لینک کن وخبر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد