خاکستر عشق

شعر و داستان

خاکستر عشق

شعر و داستان

بی ترانه

 

 

 

بی ترانه

باران

باز باران

لیک بی ترانه

خشم ابرهای زمانه

می خورد بربام خانه

-

قصه می کرد مادر

هان یادم آمد

کودکی چند ساله بودم

دور گشتم ز خانه

و گه گه پشت سر،هم نظر کردم

تاببینم آیا پیداست خانه ؟

و دل یاد پدر می کرد

که می رفت بر سر ایوان

و می ایستاد و نگه می کرد

غرش آن رعد های سرخ دیوانه

همچنان قصه می کرد مادر

و یاد ایام کهن می کرد و می گریست

که در روز باران

جای پدر خالی است بر سر ایوان

هان باران !

باز باران

لیک بی ترانه

بهار 84- تهران

نظرات 1 + ارسال نظر
حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.oko.ir

جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد