چرا غمگيني؟؟؟

اگه من بدم، بدي كردي به من

 

اگه بد ميگم، تو بد گفتي به من

اگه من ميرم، تو اوج شادي هات

تو مي موني با عروسك بازي هات......

چرا غمگيني؟ تو ياد دادي به من

اين همه دورنگي رو دادي به من

اگه بد شدم تو ياد دادي به من

اين دلاي سنگي رو دادي به

*             *              *

 

اگه روزات سرد و تلخه

اگه شبهات بي ستاره است

اگه فردايي نداري

روزگارت بي ترانه است

چرا غمگيني؟ تو ياد دادي به من

اين همه دورنگي رو داداي به من

اگه بد شدم تو ياد دادي به من

اين دلاي سنگي رو دادي به من

 

چقدر سخته

چقدر سخته كه عشقت روبروت باشه نتونی هم صداش باشی
چقدر سخته كه یك دنیا بها باشی نتونی كه رها باشی
چقدر سخته كه بارونی بشی هر شب، نتونی آسمون باشی
چقدر سخته كه زندونی بمونی، بی در و دیوار، نتونی همزبون باشی
چه بدبخته قناری كه بخونه اما رویاش حس بیرونه...
چه بدبخته گلی كه مونده تو گلدون غمش یك قطره بارونه...
چقدر سخته كه چشمات رنگه غم باشه ولی ظاهر پر از خنده
چقدر سخته كه عشقت تو آسمون باشه، ولی آسون بگن چنده
چقدر سخته كلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی
چقدر سخته كه رفتن راه آخر شه نتونی راهی اش باشی
چقدر سخته كه تو خونه عین مهمون شی، بپوسی، خسته بیرون شی
چقدر سخته دلت پر باشه ساكت شی، ولی تو سینه داغون شی
چقدر سخته كه یك دنیا صدا باشی، ولی از صحنه خوندن جدا باشی
چقدر سخته كه نزدیك خدا باشی، ولی غرق عدا باشی

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
کاش پدرم تو این روز بود . برای شادی روح پدرم دعا می کنم .
بی تو ای مونس جان با غم هجران چه کنم

بی تو ای برگ خزان بی سرو سامان چه کنم

جمع ما نوری اگر بود ز رخسار تو بود

بی تو ای حسن جهان بابای خوبم چه کــنم

تيشه به ريشه ام زده مرکب اين رمانه

راکـــب مرگ تو بگو بی پدر مـــن چه کنـــــم

سايه بودی در اين محشر تنهاي من

بي تو اي سمبل مردان . بگو من چه کنـــم


تو که حسنت و جمالت همه با نامت بود

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل

تیشه ای بود که شد باعث ویرانیه من

پدرم مونس من همدم من تو بگو من چه كنم ..............

 
روحت شاد پدر عزيز......... رفتنت آن قدر ناصبور و گران بود كه تمامي مرا در بغضي خيس رسوب داد.... رفته اي ..و من در ابتداي بهار سبز .. زرد را چشيده ام .. رفته اي و من ... اما دستانم تهي از تو به سكون مبتلا گشته اند.. رفته اي و نديده اي ديوارهاي قلبي را كه به ظلم شكست و گرچه به عشق التيام يافت...اينك اما ديگر باري به سنگ بي مهري فاصله اي تلخ ترك به تن كرد. مهربان! آن قدر خوب بودي كه لكنت ذهنم توان ديگر باز يافت و جراحت اشك وار سينه ام مرهم گرفت ... آن قدر عزيز بودي كه واژه هايم ديگر باري سبز را انديشيدند و چشمانم تن پوشي از جنس آرام را.... آسماني!!! تو را داشتم و تمام لحظه هايم سبز بودند و ناب... اينك اما بوي كدر يك وداع بيرحم تمام مرا در بي تو بودنها شكست.... اينك اما رفتن بي نگاهت ...بارش دلتنگيها را در فصل سبز تازه ام .. تولد داد و من ديدم اقاقيهاي اشتياق و مسرت را كه بدين شلاق فرو خوابيدند.... رفته اي و من فكر ميكنم تنهاي تنها دگر باري به آبياري اقاقيها و آينه هاي غبار گرفته مي توانم برخاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بيا آينه دل منجلي کن
درون سينه ات را صيقلي کن
بزن قفلي به درب خانه دل
کليدش را به نام يا علي کن
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم
بتولاي تو بر هر دو جهان پازده ايم
تا نهاديم به کوي تو صنم روي نياز
پشت پا بر حرم دير و کليسا زده ايم
در خور مستي ما رطل و خم ساغر نيست
ما از آن باده کشانيم که دريا زده ايم
همه شب از طرب گريه مينا من و جام
خنده بر اين گنبد مينا زده ايم
نشوي غافل از انديشه شيدائي ما
گرچه زنجير به پاي دل شيدا زده ايم
جاي ديوانه چو در شهر نهادند "هما"
من و دل چند گهي خيمه به صحرا زده ايم
تقدیم به تمام کسانی که از نعمت پدر محروم اند

 
































۱۷ سال گذشت..... چه سریع .... چه سخت ..... بر ما چه گذشت




آره انگار همین دیروز .....بدترین روز زندگیم بود ... روزی که از مدرسه اومدم خونه و دیدم همه جا




سیاه شده و عکس بابام با یه روبان مشکی وسط ۲تا شمع قرار گرفته......روزی که فکر می کردم همه




دنیا برام سیاه شده..... روزی که همه یه جوری بهت نگاه می کردند و می گفتند " غم آخرت باشه !!!"




دقیقا" ۱۷ سال از اون روز می گذره اما واقعا" چی بر ما گذشت ؟؟؟




سامین

  دلم تنگ است
دلم تنگ ديار است
دياري که در آن عشق است و يار است
ديار بازي هاي کودکانه عاشقانه عارفانه
اماچه حيف
حيف از اينکه هر چه هست فکر و خيال است
دلم تنگ است
دلم تنگ روزهاي از دست رفته است
چه کنم
غم خورم گريه کنم يا اينکه بي تفاوت باشم
دانم که زندگاني سخت است
بايد کوشش کرد
ولي آخر چقدر بايد رفت
من که هرچه رفتم نديدم روي خوش زندگي را
شما تلاش کنيد
شايد اينکه شما ببينيد
دلم تنگ است
دلم تنگ اسفند است
ماهي که در آن فصل تولد و فصل مرگ است
دلم پر شد
پر شد از اينکه هر چه هست در اين ماه درد و رنج است
چه خونين دل اند اسفندي ها
که چشمانشان پر اشک و قلبشان مثل درياست
دلي دارند پر از درد و پر از رنج
که از نشان عاشقان است

بدترين درد اين نيست که عشقت بميره!
بدترين درد اين نيست که به اونی که دوستش داری نرسی!
بدترين درد اين نيست که عشقت بهت نارو بزنه!

بدترين درد اينه که عاشق يکی باشی ولی اون ندونه!!!

 

مگه نه؟؟

واسه بغض اين دلی که روز و شب برات ميباره،ديگه بودن يا نبودن به خدا فرقی نداره.
واسه زخم اين ترانه که هميشه موندگاره،حتی دلداری چشمات ديگه فايده نداره.
توی امتحان عشق هم کم آوردی مگه نه؟
واسه دلم به جز درد،غم آوردی مگه نه؟
تو که تو سلام اول اشتياق بوسه بودی،تو خداحافظ آخر کم آوردی مگه نه؟

عشق حاصل جمع دو قلب بیقرار است

 که در طلب یک دیگر جان را تقسیم بر زندگی‌ میکنند

 تا با مقسم و علیه گذشت

 به حاصل ضرب وصال در آرامش برسند.